پرنسس تاریکی
خوشبختی همان لحظه ایست که احساس می کنی خدا کنارت نشسته و تو به احترامش از گناه فاصله می گیری.
عالم زبرایت آفریدم ، گله کردی
از روح خودم در تو دمیدم ، گله کردی
گفتم که ملائک همه سرباز تو باشند
صد ناز بکردی و خریدم ، گله کردی
جان و دل و فطرتی فراتر ز تصور
از هرچه که نعمت به تو دادم ، گله کردی
گفتم که سپاس من بگو تا به تو بخشم
بر بخشش بی منت من هم گله کردی
با این که گنه کاری و فسق تو عیان است
خواهان توام ، که از ما گله کردی
هر روز گنه کردی و نادیده گرفتم
با این که خطای تو ندیدم ، گله کردی
صد بار تو را مونس جانم طلبیدم
از صحبت با مونس جانت ، گله کردی
رغبت به سخن گفتن با یار نکردی
با این که نماز تو خریدم ، گله کردی
بس نیست دگر بندگی و طاعت شیطان ؟
بس نیست به هر چه که از ما گله کردی ؟
از عالم و آدم گله کردی و شکایت
خود باز خریدم گله ات را ، گله کردی
نظرات شما عزیزان: